من و همسری+نی نی

من اووووومدم...

  سلااااااااااااااااااااااااام.بلاخره اومدم... سریع میرم سراغه اصل مطلبام... ٥شنبه مهمونیم به خوبی و خوشی گذشت.ساعت ١٢ به بعد بود که دیگه کم کم مهمون جونامون رفتند.خاله به همراه همسرشون اخر از همه داشتند میرفتند که من گفتتتتتم:کجـــــــــــا؟؟؟؟ بریم توو خونه کارتون داااارم... دوباره کشوندمشون توو.گفتم بیاید برنامه ریزی کنیم فردا بریم یه جااااااایی. در حاله تفکر بودیم که به کجا برویم،که خاله فرمودند همدااااان. من و همسری همدان رفتیم.جایه خیلی قشنگیه.بعد با نظر خاله موافقت شد.ولی همسری گفت یه روز خیلی کمه....منم که عشقه سفرهای یه دفعه ای.گفتم خوب همین الان بریم.... همسری و برادرش ظاهرا پذیر...
11 تير 1391

وااااای که چقدر دلم واسه بومه نقاشیم تنــــــــگ شده

  موووووووخامـــــــــــش...... وای نمیدونین نقاشی با رنگ روغن چه حااااااااااالی میده... بازی با رنگا به ادم نشاط میده، میبرتت توو یه عالمه دیگه... همش دارم لحظه  شماری میکنم که ،کی شنبه میاد برم کلاس. خوبه این دو روز مشغولم و زود میگذره برام... از همین جا میخوام از خاله جونم تشکر و قدر دانی کنم که با منتقل کردن هنرنقاشی  و حس قشنگش  به من،منو داره با یه دنیای دیگه اشنا میکنه.خاااااله جونم ممنوووووووووووووون. خیییییییلی گلی   ...
8 تير 1391

مهمونیه دوره ایمون...

  سلام به همه مامانا و همه اونایی که در ارزوی مامان شدنن... امروز دومین جلسه کلاس نقاشیم بود .خدا رو شکر همه چیز داره خوب پیش میره تا الان که از کاره خودم لذت بردم .البته یه نمه اعتماد به نفسم زیاده...فقط یه نــمـــــــــــه.... پایان کلاس همسری اومد دنبالم.واسه مهمونی فردا شب خرید داشتیم.من توو ماشین نشستم        و همسری لیست به دست رفت داخل فروشگاه...                      بعد با کلی خرید اودیم خونه،چون حوصله بقیه کارامو نداشتم، تصمیم گرفتم مواده ساندویچ فردا شب رو...
8 تير 1391

دادگاه خانواده....

         سلام دوستای مهربونم.ممنون که بهم سرزدین.ببخشید این چند روز سرم  خیلی شلوغه ... دیروز استادم بهم زنگ زد و ازم خواست که برم دادگاه کمکش گفتم باید با همسری مشورت کنم.همسری که اومد خونه موضوع رو باهاش در میون گذاشتم... رضایت داد که برم. دیروز رفتم دادگاه.واااااای نمیدونین چقدر شلوغ بود.متاسفانه نامه های طلاق زیادی توسط استادمون امضا شد. البته نا گفته نمونه مشکل دو نفرم حل کردیم...هوووووررااااا استادم ازم خواست که ٤ شنبه رو  هم برم اما نمیتونم چون ٥ شنبه مهمونی دارم.همون مهمونیه دوره ای.حالا نوبت منه... از صبح که...
6 تير 1391

دیشب با هم دسته جمی رفته بودیم سینما

    دیشب یه دفعه همه چی جور شد که همه با هم بریم سینما فیلم خوابم میاد. با اینکه من و همسری یه بار دیگه رفته بودیم،اما انقدر قشنگ بود که بازم  ارزش دیدن داشت. ما بودیم و پدر شوهر مادر شوهر،خالم و برادر شوهرم،خواهر شوهر و همسرش خیلی خوش گذشت . فقط ، فقط حیف که جای اون یکی جاری جونم خالی بوووووود . خیلیم خالی بود.خیلی یادشون کردیم. سرما خورده بیچاره.  همراه با تب و لرز .اخیییییی..... جاتون خالی بد از دیدن فیلم پدر شوهر دعوتمون کرد به صرف شام .توو یه رستوران نزدیک سینما. بعد از خوردن شام هم نخود نخود هر که رفت ،خانه خود.... سرتون رو درد نیارم .بلاخره روز موعود فرا رسید ....
4 تير 1391

کلاس نقاشی

                  سلام اخ جوووون امروز اولین جلسه کلاس نقاشی... هنوز نرفتم ولی فکر میکنم خییییییلی خوش میذگره.وقتی استاد خالم باشه بیشتر خوش میذگره؟یا  اینکه جااااااااااری؟ نمیدونم کدوم ولی من میخوام هرجفتشون رو با هم تجربه کنم.چوووووون خاله جوووونم ،جاریمه.... فکر کنم امروزم از اون روزهای شلوغه.چون بعد از ظهر،بعد کلاس میخوام برم خونه یکی از دوستام.نی نی دار شده.پسر اورده.  بقیه دوستامم میان. من میخوام براش یه بولیز شلوارک ببرم(از مکه  اوردم) ااااااااااااااااای واااااااااااااای....
2 تير 1391
1